من یک انشا طنز با موضوع تقلب در امتحان نوشتم که امیدوارم خوشتون بیاد، شما هم انشا خودتونو در قسمت دیدگاه ها بنویسید تا دوستان استفاده کنند.
اسم امتحان که میاد ناخوداگاه به یاد تقلب می افتم ، البته فقط من اینطوری نیستم ، خیلی ها مثل من هستند و به محض اینکه اسم امتحان میاد به فکر تقلب می افتند. من وقتی سر جلسه امتحان هستم و چیزی هم بلد نیستم که بنویسم ، استرس همه وجودمو فرا میگیره و با خودم میگم نکنه مراقب امتحان مچ منو بگیره و ابروم بره . البته در این مواقع ابرو خیلی مهم نیست و اون چیزی که مهمه یه صفر کله گندس. البته یک چیز هست که از صفر کله گنده هم بدتره ، و اون چیزی نیست جز اینکه بعد از امتحان همه میگن خاک تو سرت که عرضه یه تقلب هم نداشتی. به خاطر همین وقتی سر جلسه امتحان تقلب میکنم خیلی حواسمو جمع میکنم که مراقب مچ منو نگیره. من خیلی تقلب میکنم و اکثر مواقع موفق میشم که یک نمره قابل قبول بگیرم حتی یک دفعه از روی دوستم تقلب کردم و نمره من از دوستم بیشتر شد. فقط یک بار کتابو زیر میز گذاشته بودم و با ترس خیلی زیاد داشتم کتابو باز میکردم که مراقب از چهره ام متوجه شد ، اومد بالای سرم و کتابو ازم گرفت و با کمال خونسردی برگمو پاره کرد ، اونجا بود که طعم صفر کله گنده رو چشیدم.
از این انشا نتیجه میگیریم که تقلب و امتحان از هم جدا نمیشوند و فقط باید با خونسردی تقلب کرد تا پله های ترقی را یکی یکی طی بکشیم.
تعطیلاتِ تابستان را چگونه گذراندید؟
تابستان خیلی زود گذشت. چند روز اول تیر با سرزنش گذشت. معدل من 40/12 شده بود. میگفتند خیلی کم است. ماما گفت: با این معدل میخواهی در آینده چکاره بشی؟ فیلمهای مجید یادم آمد. گفتم: میخواهم مرده شور بشم. ماما یک روزِ تمام با من حرف نزد. بعد معدل فراموش شد و کم کم تابستان خوب شد. تا ساعت یازده میخوابیدیم، یازده و نیم صبحانه میخوردیم و از ساعت دوازده بازیهای ما شروع میشد. امسال همه اسکیت داشتند. تا دیر وقت شب اسکیت بازی میکردیم. گاهی هم والیبال بازی میکردیم. در تابستان روزها هوا گرم میشود.
روزهایِ زیادی را هم با فکر برق گذراندیم. هر روز دو ساعت برق میرفت. اول روزها میرفت، خیلی سخت نبود. بعد شبها می رفت. شب که برق میرفت، بابا دراز میکشید و میخوابید. میگفت: برق که رفت باید استراحت کرد. گاهی آنقدر استراحت میکرد که از زیادیِ استراحت کردن خسته میشد و برایِ رفعِ خستگی ناچار بود دوباره بخوابد. ماما هم خیلی عصبانی میشد و میخواند: «خوابِ مرد، هَووی زنش است». گاهی در تابستان هوا خیلی توفانی می شود.
فرصت ها چون ابر ها می گذرند,پس فرصت های خوب را غنیمت شمارید (حضرت علی)
میگویند وقت طلاست.راست هم میگویند.زیرا هیچ چیزی به اندازه وقت ارزش مند نیست چون اگر کاری را در گذشته اشتباه انجام داده باشی نمیتوانی زمان را به عقب برگردانی و کار اشتباهت را اصلاح کنی.بی شک وقت و فرصت بزرگترین سرمایه گرانبها و بی نظیری برای بشر است که میتوان با استفاده از آنها در تمام زمینه های زندگی موفق بود.
وقت یعنی فرصت ها,ساعت ها,روز ها,ماه ها و سال ها و بلکه دقایق و ثانیه ها که بهره گیری از آنها به انسان کمک میکند.
مثلا کسی که میداند فردا امتحان (شیمی!) دارد میتواند در عرض 2 یا 3 ساعت امتحانش را بخواند و کارش را تمام کند یا تمام روز را به مطالعه ی ریاضی بپردازد که ولی در اصل حواسش به بازی فوتبال است و هیچی هم که از درسش نمیفهمد که هیچ آن چیز هایی هم که خوانده یادش میرود و همه چیز را با هم قاتی می کند.
و یا اینکه تیم فوتبالی که در مدت زمان کمی به لطف وقت اضافه ای که داور به او داده با استفاده خوب از همان مدت زمان کم نتیجه بازی را به کلی تغییر دهد.
وقت همان عمر انسان است و سرمایه ای که بالاتر از آن نیست ولی در عین حال میتواند "شرمایه" نیز باشد.
امام ساجد در دعایی با خداوند می فرمایند:
"هنگامی که عمرم در راه هدایت تو صرف شود به من مر عطا کن, و هر گاه عمرم چراگاه شیطان گردد,جانم را قبل از پیشی گرفتن عذابت بگیر."
و در طرف دیگر میفرمایند:
"خدایا! مرا در وقت های غفلت و بی خبری , برای یاد خودت هوشیار کن , و در روزگار فرصت و فراغت , با عبادت و بندگی بگمار."
انسان ها معمولا وقت را در فدای ثروت و مال قرار می دهند در صورتی که باید یرکس باشد و ثروت و مال در اختیار وقت و زمان باشد.در این باره پیامبر اکرم میفرمایند:
"در مورد حفظ مر خود بخیل تر از پول و ثروت خود باش."
قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل ایام بریم
مادر یعنی دلسوز و بی قرار، مادر یعنی امید در سختی ها، مادر یعنی رایحه ی خوش گل ها، مادر یعنی تمام وجود ما.
ای که همه جا هستی و بوی تو آرامش بخش دل هاست. ای که پادشاهان قدرتمند گدای دستای تواند. ای کسی که بهشت بی صبرانه مشتاق تو است.
بگو چگونه ستایش جان سوزی هایت را کنم، بگو چگونه شب هایی را که در خواب ناز بودم و تو بیدار ماندی را جبران کنم، بگو چگونه دوایی باشم بر درد های زندگی ات.
ای مادرم بدان تا تو به بهشت نروی به بهشت نمی روم، بدان پس از گذشت سال ها، سال مهرت در دلم جاری می ماند.
دوستت دارم، اشک های گوشه چشمت را هنگام موفقیتم دوست دارم، نگاه مادرانه ات را هنگام جدایی ها دوست دارم و تا ابد محتاج دستانت هستم، محتاج دستانی که سرم را نوازش می کرد، محتاج دستانی که پارچه ی خنک بر پیشانیم نهاد. حتی محتاج آن دستانی هستم که سیلی بر صورتم نهاد و راه بد و راست را به من نشان داد.
ای مادرم، ای کسی که هر چه گویم تلافی جانسوزی هایت نمی شود. ای کسی که آوردن نامت پر افتخار تر از قهرمان شدن در جهان است به خاط تمام خوبی هایی که در حقم کردی و من نادیده گرفتم مرا ببخش.