درس کده

مطالب درسی در سایت درس کده

درس کده

مطالب درسی در سایت درس کده

سلام وخیر مقدم به همه دوستان


دراین سایت مطالبی نظیر انشا و نمونه سوالات درسی قرار می گیرد و امید واریم شما هم مارا دنبال کنید

لطفا از مطالبی که در سایت قرار می دهیم استفاده کنید

......................................

با تشک__________ر

(سید علی حسینی)

طبقه بندی موضوعی

۹۶ مطلب با موضوع «درس کده :: انشا» ثبت شده است

دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۲۳ ب.ظ

موضوع انشا«ازدواج را توصیف کنید»

پیش بابایی می روم و از او می پرسم: «ازدواج چیست؟»، بابایی هم گوشم را محکم می پیچاند و می گوید: «این فضولی ها به تو نیومده، هنوز دهنت بوی شیر میده، از این به بعد هم دیگه توی خیابون با دخترای همسایه ها لی لی بازی نمی کنی، ورپریده!»، متوجه حرف های بابایی و ربط آنها به سوالم نمی شوم، بابایی می پرسد: «خب حالا واسه چی می خوای بدونی ازدواج یعنی چی؟!»، در حالی که در چشمهایم اشک جمع شده است می گویم: «بابایی بهتر نیست اول دلیل سوالم رو بپرسید و بعد بکشید؟!»،
بابایی با چشمانی غضب آلوده می گوید: «نخیر! از اونجایی که من سلطان خانه هستم و توی یکی از داستان ها شنیدم سلطان جنگل هم همین کار رو می کرد و ابتدا می کشید و سپس تحقیقات می کرد، در نتیجه من همین روال را ادامه خواهم ...» بابایی همانطور که داشت حرف می زد یک دفعه بیهوش روی زمین افتاد، باز هم مامانی با ملاقه سر بابا رو مورد هدف قرار داده بود، این روزها مامان به خاطر تمرین های مستمرش در روزهای آمادگی اش به سر می بره و قدرت ضربه و هدفگیری اش خیلی خوب شده، ملاقه با آنچنان سرعتی به سر بابایی اصابت کرد که با چشم مسلح هم دیده نمی شد.
مامانی گفت: «در مورد چی صحبت می کردین که باز بابات جو گیر شده بود و می گفت سلطان خونه است؟!»، و من جواب دادم: «در مورد ازدواج»، مامانی اخمهاش توی همدیگه رفت و ماهیتابه رو برداشت و به سمت بابایی که کم کم داشت بهوش می یومد قدم برداشت، مامانی همونطور که به سمت بابایی می یومد گفت: «حالا می خوای سر من هوو بیاری؟! داری بچه رو از همین الان قانع می کنی که یه دونه مامان کافی نیست؟! می دونم چکارت کنم!»، مامانی این جمله رو گفت و محکم با ماهیتابه به سر بابایی زد و بابایی دوباره بیهوش شد.
بعد از بیهوش شدن بابایی، مامان ازم خواست کل جریان رو براش توضیح بدم، منهم گفتم که موضوع انشا این هفته مون اینه که «ازدواج را توصیف کنید.»، بابایی که تازه بهوش اومده بود گفت: «خب خانم! اول تحقیق کن، بعد مجازات کن! کله ام داغون شد!»، و مامانی هم گفت: «منم مثل خودت و اون آقا شیره عمل می کنم، عیبی داره؟!»، بابایی به ماهیتابه که هنوز توی دستای مامانی بود نگاهی کرد و گفت: «نه! حق با شماست!»، مامانی گفت: «توی انشات بنویس همه ی مردها سر و ته یه کرباس هستند!»
بابابزرگ که گوشه ی اتاق نشسته بود و داشت با کانالهای ماهواره ور می رفت و هی شبکه عوض می کرد متوجه صحبت های ما شد و گفت: «نوه ی گلم! بیا پیش خودم برات انشا بگم!»، مامانی هم گفت: «آره برو پیش بابابزرگت، با هشت ازدواج موفق و دوازده ازدواج ناموفقی که داشته می تونه توضیحات خوبی برات در مورد ازدواج بگه!»
پیش بابابزرگ می روم و بابابزرگ می گوید: «ازواج خیلی چیز خوبی است، و انسان باید ازدواج کند ... راستی خانم معلمتون ازدواج کرده؟ چند سالشه؟ خوشـ ...»، بابابزرگ حرفهایش تمام نشده بود که این بار ملاقه ای از طرف مامان بزرگ به سمت بابابزرگ پرتاب شد، البته چون مامان بزرگ هدفگیری اش مثل مامانی خوب نیست ملاقه به سر من اصابت کرد.
به حالت قهر دفترم رو جمع می کنم و پیش خواهر می روم، نمی دانم چرا با گفتن موضوع انشا در چشمانم خواهرم اشک جمع می شود، و وقتی دلیل اشک های خواهر رو می پرسم می گوید: «کمی خس و خاشاک رفت توی چشمم!»، البته من هر چی دور و برم رو نگاه می کنم نشانی از گرد و خاک نمی بینم، به خواهر می گویم: «تو در مورد ازدواج چی می دونی؟» و خواهرم باز اشک می ریزد.
ما از این انشا نتیجه می گیریم بحث در مورد ازدواج خیلی خطرناک است زیرا امکان دارد ملاقه یا ماهیتابه به سرمان اصابت کند، این بود انشای من، با تشکر از اهالی خانه که در نوشتن این انشا به من کمک کردند!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۲۳
Ali Hosseini
دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۸ ب.ظ

درون یک فضا پیما

با جمعی از همکاران درون یک فضا پیمای غول پیکر بودیم وداشتیم به کره ی ماه نزیک می شدیم. وای خدای من یعنی واقعا داریم به ماه ی که سال ها آرزوی دیدنش را از نزدیک می مردم می روییم. خیلی شگفت انگیز بود. وقتی که رویم را برگرداندم زمین ظریف و کوچک مان را مشاهده کردم ,وای...تا از این جا زمین را نبینی نمی توانی حدس بزنی ویا تصور کنی که چه قدر قشنگ وآبی رنگ است. ___لطفا لباس هایتان را بررسی کنید که می خواهیم بیرون بروییم. این سخن یکی از همکارانم هنگامی که به کره ی ماه رسیدیم گفت که بار دیگری نیز به فضا آمده بود. خیلی کنجکاو بودم ودر همین حال خیلی هم می ترسیدم ولی با گفتن چیزهای خنده دار خود را سرگرم می کردیم که استرس مان کم تر شود ولی کم نمی شد که نمی شد.! در فضا پیما را باز کردم وبرای اولین بار پا بر روی خاک ماه گذاشتم البته چیزی هم نا گفته نماند که با پای راست از فضا پیما خارج شدم. حس عجیبی داشتم که در مدت چهل سال از زندگیم چنین وضعی نداشتم. به خدا وقدرتش فکر می کردم وبه عظمت متجلی اش ...از این بگذریم خیلی خوب نمی توانستیم نفس بکشیم دلم برای نفس کشیدن های صبحی زمینمان تنگ شده بود. کمی در ماه قدم زدیم که البته بهتر است بگویم پرش زدیم! چند تکه از سنگ کره ی ماه را برداشتیم, وچند تا عکس از ماه گرفتیم. ناگهان یکی از همکارانم ما را صدا زد. وشگفتی خلقتی را به ما نشان داد, خطی که ثابت می کرد در قدیم ماه به دو نیم تبدیل شده, واقعا شگفت انگیز بود وحس می کردم ایمانم به خداوند عزوجل خیلی بیشتر از قبل شده ومعجزه ی بزرگ پیامبر اسلام حضرت محمد(ص)را با چشمان خود می دیدم خیلی مرا خوش حال کرد واسترسم را نیز کم رنگ تر کرد, وبعد از آن اخساس خیلی خوبی داشتم حس می کردم بال در نی آور،،دم ,واقعا احساس توصیف نشدنی بود. حس می کردم در این بالا به خداوند متعال خیلی نزدیک ترم واز ته دلم می گفتم :( ای دل غم مخور که خداوند دهنده به وسعت آسمان ها وزمینش به ما آنقدر ارزانی داده که با تمام وجود فقط او را بخواهیم در کره ی ماه وقتی که به زمین نگاه می کنم زمین مانند توپ کوچک پر از آب گوارا می ماند وابرها نیز مانند پنبه های سفید رنگ به نظرمی رسند. تازه داشتم کم کم هوای لطیف زمین را درک می کردم ودلم برای نفس کشیدن های صبح زود زمین تنگ شده که وقتی از خواب بیدار می شدم نفس عمیقی می کشیدم وباید برای آن خداوند را شکر می کردم اما ...در اینجا وقتی که به آفرینش پر متجلی دنیا نگاه می کنم به دوستانم می گویم وچه زیبا صحنه ای است این عرفان. ! اینجا جای بسیار زیبا وعجیبی است و هر کس به اینجا بیاید رنگ خدایی می گیرد وبه وجود آفریننده ی عظیم وبزرگ پی خواهد برد. با دوستانم کنار هم نشسته بودیم و روزی را تصور می کردیم که انسان های زمین همه بتوانند در این خاک خاکستری رنگ ماه زندگی کنند,اما مشکل ایجاست که دیگر هیچ وقت رنگ باران که رحمت بزرگ خداوند است را نمی بینند واین مشکل بزرگی است چون اینگونه هرگز نمی توانیم در احساس باران رها بودن را تجربه کنند وبه دنبال شهد نوشیدن آن مست ومحتاج شوند. در این جا رد پای فضانوردان دیگر را می بینیم که قبل از ما به کره ی ماه آمده اند وقتی که به زمین برگشتم همه کنجکاو هستند که داستان زندگی ام درماه ودیدنی های آن را بازگو کنم پس خوب نگاه می کنم آن هم نگاهی پر از حیرت , وسعی می کنم به هوش باشم تا تمام زیبایی های این کره ی خاکی را با چشمانی که نعمتی بزرگ از خداست را ببینم که دل را بسوزاند واز سوزش دل هنرنمایی بیافرینم چرا که اسرار خلقت وآفرینش بسیار است ودر این بسیاری اگر خوب دقت کنیم یعنی از ته!! واگر هزار سال دیگر هم در این کره ی خاکی باشیم خسته یا دل زده نمی شوییم زیرا که شگفتی هایی مانند ستاره ای به نام ستاره ی پروین هستند که با هم دیگر همچون دوستانی صمیمی ویا خواهرانی و برادران جدایی ناپذیر در فضا حرکت می کنند وبه شکل خوشه ی انگور هستند واین نیز یکی دیگر از شگفتی های ته خداوند متعال است!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۸
Ali Hosseini
دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۶ ب.ظ

کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد.

 در روزگاران قدیم مرد سپاسگزار و قانعی بود، که مغازه ی پارچه فروشی داشت، واز این راه برای خود وخانواده اش نان حلالی را به دست می آورد، روزی از روز ها مثل همیشه در مغازه اش را بست، وراهی خانه اش شد، صبح آن روز بعد از نماز جماعت هنگامی که به مغازه اش رسید، سر جایش میغ کوب شد، دید که کالا هایش را دزدیده اند، اما سر و صدا نکرد، واین موضوع را به کسی حتی خانواده ی خود نیز نگفت ونگذاشت، کسی از این مسئله بوی ببرد . سال ها بعد روزی از روزها مرد مشکوکی وارد مغازه اش شد، و هنگامی که به پارچه ها نگاه می کرد، گفت :(شنیده بودم که سالها پیش از شما دزدی شده بود، آیا این راست بود یا شایعه)؟ __ مرد با تعجب پاسخبیایید

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۲۱:۱۶
Ali Hosseini
يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۲ ب.ظ

انشا شب برفی

شبی برفی بود. دانه های بلورین برف، هم چون مسافرانی در باد سفر نه چندان طولانی خویش را از مبدا ابر های تیره و تاریک به زمین طی میکردند. کمی بعد زمین رخت سپید بر تن کرده و سپید پوش شد.

     دانه های برف نیز از این که زمین برای آن ها مانند مادری مهربان آغوش گسترانده بود خوش حال شدند.بچه ها هم برای شنیدن خبر تعطیلی بی تابی میکردند ، ولی خود را از بازی با برف محروم نمی دانستند. آان شب تاریک با بارش برف تبدیل به منظره ای زیبا از دانه های سفید و خجالتی برف شده بود.

     در آن شب ماه که چراغ راه شب و در شب بسیار زیبا، درخشان و سفید است از زییبایی و درخشش  دانه های بلورین بزف جذابیت و زیبایی دوچندان یافته بود  و ابر ها هم مانند پدرانی دل سوز و مهربان خود را برای مقابله  با خورشید صبح روز بعد آماده میکردند تا فرزندانشان در آسایش بمانند،ولی امان از دست این باد، همان بادی که ابر ها را به این طرف آورده بود، رابطه ی پدر و  فرزند را خراب می کرد ، خوب دیگر، باد آورده را باد می برد.

     آن شب دیگر شب نبود ، بیشتر بچه ها مانند پرندگانی که تازه طعم لذت بخش آزادی را چشیده اند  در ان شب برفی در حال جنبش و تکاپو بودند. پدران و مادران هم برای خرسندکردن دل فرزندانشان به تماشای خبر های شبانه ی تلویزیون نشسته بودند، تا با شنیدن خبر تعطیلی از آن شب برفی لذت بیشتری ببرند، گویی خود کودکند،آری آنان همان بچه های دیروزند .

اما اگر تعطیل نمی شد چه! این ها بودند پاره ای از زیبایی های یک شب برفی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۱۲
Ali Hosseini
يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۲:۱۱ ب.ظ

انشا عاشورا

بسم الله الرحمن الررحیم

موضوع:عاشورا


کربلادرکربلامی ماندا گرزینب نبود

کربلایعنی  سرزمین بلایعنی مبارزه  ی   حق علیه باطل کربلایعنی حماسه سازی امام ویارانش کربلایعنی سربریده ی امام حسین (ع)دربرابراصحاب وفرزندانش کربلایعنی فداکردن جان خودبرای آرامش دیگران کربلایعنی امربه معرف ونهی ازمنکرکربلایعنی بردن مشک بادهان برای رفع عطش طفلان  کربلایعنی وصف فدایی هاوکاشانی هاکربلایعنی سجده های یاران امام برروی خاک کربلایعنی دلسوخته ی حسین ازداغ پسر کربلایعنی خواندن خواندن قرآن توسط سربریده کربلایعنی سپرکردن خوددربرابرتیربارها کربلایعنی  خطبه های آتشین زینب ها.

      بازاین چه شورش است که درخلق عالم است

                                                                                                                                                                                    بازاین چه نوحه وچه عذاوچه ماتم است                                                                                                                       
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۹۷ ، ۱۲:۱۱
Ali Hosseini