دوشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۹:۱۶ ب.ظ
کوه به کوه نمی رسد آدم به آدم می رسد.
در روزگاران قدیم مرد سپاسگزار و قانعی بود، که مغازه ی پارچه فروشی داشت، واز این راه برای خود وخانواده اش نان حلالی را به دست می آورد، روزی از روز ها مثل همیشه در مغازه اش را بست، وراهی خانه اش شد، صبح آن روز بعد از نماز جماعت هنگامی که به مغازه اش رسید، سر جایش میغ کوب شد، دید که کالا هایش را دزدیده اند، اما سر و صدا نکرد، واین موضوع را به کسی حتی خانواده ی خود نیز نگفت ونگذاشت، کسی از این مسئله بوی ببرد . سال ها بعد روزی از روزها مرد مشکوکی وارد مغازه اش شد، و هنگامی که به پارچه ها نگاه می کرد، گفت :(شنیده بودم که سالها پیش از شما دزدی شده بود، آیا این راست بود یا شایعه)؟ __ مرد با تعجب پاسخبیایید