زمستان باکوله
باری ازسرما فرامی رسد وسردی این فصل نو،باهمه ی خوبی ها وبدی هایش،آغازمی
شود.زمستان فصل سردی وبرف های سپیدی است که،روی پشت بام خانه ها،بیش ازپیش
خودنمایی می کند.
درفصل
زمستان،رودخانه هایخ می بندند،درختان به خواب می روند وطبیعت پس ازسه فصل
کوشش،استراحت خودراآغاز می کند.دراین فصل،درختان برهنه می شوند تابرای فصل
بعدی لباس نو برای خود،مهیاکنند.
زمستان با تمام
سردی و بی رنگی اش،مهربان است.درزمستان میوه هایی به بارمی نشینند که سردی
این فصل را،برای همگان شیرین می سازد.آمدن این فصل سرد باخود موهبت های
فراوانی به همراه دارد.برف بازی های کودکانه وقهقهه های نشاط آور موهبتی
است که یادآور جریان داشتن زندگی می باشد.
یلدا،بلندترین
شب سال،درآغازفصل زمستان است.دورهم جمع شدن خانواده هاوگرفتن فال حافظ
وخوردن دانه های سرخ انار که بی شباهت به یاقوت های گران بها نیستند،شیرینی
این فصل را دوچندان می نماید.
زمستان هرچند
سرد،فصل گرمی قلب های خانواده هایی است که،درکنارکرسی به شاهنامه خوانی می
پردازند.دراین فصل زمین،لباسی که مانند لباس عروس است می پوشد ومنتظر است
تا داماد خود باسرسبزی اش اوراسفید بخت کند!دریغ که سردی و سرسبزی به هم
نمی رسند.
شب هایی که
ستارگان برفرازآسمان خودنمایی می کنند،ازهرمؤقع دیگر خواستنی تر می شوند
ومن کودکی را دیدم که می خواست بانردبام خانه اش آسمان رادرنوردد وستاره
هارادرآغوش بگیرد تامبادا،آن ها سردشان شود!
خوابیدن درفصل
زمستان حالی دیگردارد.درست نمیدانم اناشاید این درخت های برهنه هم احساس
مرادارند.کسی چه می داند،شاید این فصل سپیدی ازفصل سرسبزی که همه آن رابه
رخ زمستان می کشند،مهربان ترباشد.
زندگی درحرکت
است باتمام خوشی ها،ناخوشی ها،سردی ها وسبزی ها.درنظرمن عاشقانه ترین
فصل،فصل زمستان است.برف های نشسته روی نیمکت های پارک جلوه ی این فصل
پرازعشق رانمایان می کند و کسی که باتمام این زیبایی ها،فصل زمستان رادوست
ندارد قلبش تماشایی است.
زمستان می رود
وبهارمی رسد.ننه سرما رخت های خودراجمع می کند وجایش رابه عمو نوروز قرض می
دهد.زندگی همین لحظه های خوشی است که این فصل هارارقم می زند.وقتی کودکی
پابه دنیا می گذارد،درگوشش نغمه ی خوش اذان رازمزمه می کنند ووقتی کسی روی
درنقاب خاک کشید،نمازی بی اذان برایش می خوانند.گویی مدت زندگی به اندازه ی
فاصله ی بین اذان تانمازاست وافسوس چه فاصله کوتاهی!