جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۰۹ ب.ظ
عمر انسان
عمر انسان
🎼👧🍭Ali 🍬🍥🎧:
بنام اوکه اگرحکم کند محکومیم.
اگرپرودگار برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام وبه من تکه ای زندگی می بخشید ٬احتمالا هرفکری را برزبان نمی آوردم ٬اما به هر چه برزبان می آوردم فکر می کردم .به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می دادم .کمتر می خوابیدم و بیشتر خیال پردازی می کردم زیرا می دانم که هر دقیقه که چشم برهم می گذاریم ۶۰ثانیه روشنایی را از دست می دهیم٬هنگامی که دیگران می ایستادند راه می رفتم و وقتی آنها می خوابیدند بیدار میماندم ٬هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش می کردم وچه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی را می بردم .
اگرخداوندفرصت کوتاه دیگری به من ارزانی می داشت ٬ساده تر لباس می پوشیدم ٬درآفتاب غوطه می خوردم ونه تنها جسم ٬بلکه روحم رادر برابر رحمتش آشکار می کردم .
خدای من٬ اگر قلبی در سینه داشتم ٬نفرت هایم رابرروی یخ می نوشتم وتا طلوع خورشید صبر می کردم بارویایی از «بهشت»روی ستاثارگان شعری از«سعدی»نقاشی می کردم وترانه ای از بلبل را تا ماه می خواندم .با اشکانم گل های رز را آبیاری می کردم ٬تادرد خارهاوبوسه ی سرخ گلبرگ هایشان راحس کنم.
خدای من ٬اگرتنها تکه ای از زندگی داشتم ...هر زن یامردی را متقاعد می کردم که محبوب من است وباعشق درعشق زندگی می کردم.به انسان ها نشان می دادم چقدر در اشتباهند که گمان می کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند ٬نمی دانند وقتی پیر می شوندکه دیگرعاشق نباشند.
به هرکودک بال هایی می دادم اما رهایش می کردم تا خود بال پرواز فرا گیرد.به سالمندان می آموختم که مرگ نه با سالخوردگی بلکه با فراموشی فرا می رسد.
چه چیز ها که از سما آدم ها یاد نگرفته ام .... فهمیدم هر کس می خواهد بر فراز قله ها زندگی کند٬بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی درنحوهٔ رسیدن به بالای کوه است!
دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می گیرد اورا تا ابد اسیرعشق خود می کند.یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند که بخواهداورا یاری دهد که روی پای خود بایستد . چیزها ی زیادی از شمایادگرفتم اما درنهایت برایم فایده ای ندارد٬زیرا وقتی آن هارا درچمدان میگذارم که متاسفانه در بستر مرگ هستم.
بنام اوکه اگرحکم کند محکومیم.
اگرپرودگار برای لحظه ای فراموش می کرد که من عروسکی کهنه ام وبه من تکه ای زندگی می بخشید ٬احتمالا هرفکری را برزبان نمی آوردم ٬اما به هر چه برزبان می آوردم فکر می کردم .به هر چیز نه به دلیل قیمت مادی اش که به خاطر مفهومی که دارد بها می دادم .کمتر می خوابیدم و بیشتر خیال پردازی می کردم زیرا می دانم که هر دقیقه که چشم برهم می گذاریم ۶۰ثانیه روشنایی را از دست می دهیم٬هنگامی که دیگران می ایستادند راه می رفتم و وقتی آنها می خوابیدند بیدار میماندم ٬هنگامی که دیگران صحبت میکردند گوش می کردم وچه لذتی از خوردن یک بستنی شکلاتی را می بردم .
اگرخداوندفرصت کوتاه دیگری به من ارزانی می داشت ٬ساده تر لباس می پوشیدم ٬درآفتاب غوطه می خوردم ونه تنها جسم ٬بلکه روحم رادر برابر رحمتش آشکار می کردم .
خدای من٬ اگر قلبی در سینه داشتم ٬نفرت هایم رابرروی یخ می نوشتم وتا طلوع خورشید صبر می کردم بارویایی از «بهشت»روی ستاثارگان شعری از«سعدی»نقاشی می کردم وترانه ای از بلبل را تا ماه می خواندم .با اشکانم گل های رز را آبیاری می کردم ٬تادرد خارهاوبوسه ی سرخ گلبرگ هایشان راحس کنم.
خدای من ٬اگرتنها تکه ای از زندگی داشتم ...هر زن یامردی را متقاعد می کردم که محبوب من است وباعشق درعشق زندگی می کردم.به انسان ها نشان می دادم چقدر در اشتباهند که گمان می کنند وقتی پیر شدند دیگر نمی توانند عاشق باشند ٬نمی دانند وقتی پیر می شوندکه دیگرعاشق نباشند.
به هرکودک بال هایی می دادم اما رهایش می کردم تا خود بال پرواز فرا گیرد.به سالمندان می آموختم که مرگ نه با سالخوردگی بلکه با فراموشی فرا می رسد.
چه چیز ها که از سما آدم ها یاد نگرفته ام .... فهمیدم هر کس می خواهد بر فراز قله ها زندگی کند٬بدون اینکه بداند خوشبختی حقیقی درنحوهٔ رسیدن به بالای کوه است!
دانستم وقتی نوزادی با دست کوچکش انگشت پدر را می گیرد اورا تا ابد اسیرعشق خود می کند.یاد گرفتم انسان فقط زمانی حق دارد به دیگری از بالا به پایین نگاه کند که بخواهداورا یاری دهد که روی پای خود بایستد . چیزها ی زیادی از شمایادگرفتم اما درنهایت برایم فایده ای ندارد٬زیرا وقتی آن هارا درچمدان میگذارم که متاسفانه در بستر مرگ هستم.