انشا آخرین روز مدرسه
آخرین روز مدرسه
امروز مرز بین لحظات خوبی ها و بدی ها بودروزی که نه ماه خاطره رو توی یه صندوق جمع کردیم و با هم عهد بستیم که هیچ وقت این صندوق رو
فراموش نکنیم
امروز روزی بود که دست وداع رو با معلم هایی که شاید هیچوقت توفیق دیدنشون رو پیدا نکنیم بلند
کردیم
امروز یک روز غمگین اما به یاد ماندنی بود
کلاس ما با همه خوبی ها و بدی ها و با جمعیت بیست و هفت نفره تونسته بود که در قلب من یه
جای خیلی خوب پیدا کنه
همه وقتی به تابستون فکر می کنند به یاد خوشی هاش و گردشش می افتند ولی امروز در بین
جمع ۲۷ نفره ما تنها چیزی که مورد خوش حالی نبود تابستون بود خیلی ها می گفتند ما قراره از این
مدرسه بریم خیلی ها هم می گفتند ما می مونیم شاید هم نمونیم
امروز این فرصت رو داشتم که باهمه معلم ها خداحافظی کنم امروز عکس گریه تاریخی ما در قاب زندگی
بود .... اشک هایی که چکیدند ....دست هایی که بالا رفتند ..... نمره هایی که گرفتیم ....شاید هم
دل هایی که شکستیم ......
این ها همه تجربه زندگی بود سال دوم راهنمایی از نظر من یکی از درخشان ترین سال ها بود